شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نئی، پست مشو، مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله ، سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
«حافظ»
قرآن میگه یعقوب برای یوسف گریه کرد...
یعقوب پیغمبر و یوسف پیغمبر..
یعقوب میدونست یوسفش کجاست؟ میدونست یوسفش سالمه مشکل نداره میدونست در کاخ است...
آخه پیغمبر خدا بود میدونست و گریه میکرد...
و ما که نمیدونیم یوسف فاطمه کجاست ما چه قدر باید گریه کنیم؟
ما باید بیشتر از یعقوب گریه کنیم که...
کی آدرس مهدی را بلده بگه؟ کجاست پسر فاطمه؟
آقا کجایی؟؟؟؟
سخته بر من حجته بن الحسن- همه را ببینم تو را نبینم .......
گریه هاتون را برای مهدی بکنید.اشکاتون را برای پسر فاطمه بریزید....
مهدی غریبه مظلومه برای یوسف زهرا ناله کنید....
اشکاتون را بیمه مهدی کنید
قرآن داره با مثال یوسف و یعقوب یاد ما میده.....
(امام زمان(عج) میگه اگه تو به یاد من باشی من هم به یاد توام
اگر تو برای فرج من دعا کنی من هم برای سلامتی تو دعا میکنم).
اگر کسی از من بپرسه ازامام حسین(ع) غریب تر و مظلوم تر کیست؟
در جواب میگم از حسین غریبتر امام زمان است
دلیل هم دارم.........
1-حسین سیدالشهداست و به مظلومیت شهید شد همه اینها درست...
اما امام حسین(ع)
یک ابوالفضل (ع) داشت(عباس امام زمان کیه؟)
حسین یک علی اکبر داشت(علی اکبر امام زمان کیه؟)
حالا بگو امام زمان ما کیو داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
2-از پیغمبر تا امام زمان(عج)255 سال طول کشید تا اول امامت حضرت مهدی 260 سال
جوانان عزیز 13 تا مظلوم مظلومیتشان همه با هم 260 سال است
اما امام زمان (عج) به تنهایی 1172 سال غریبه.....
حالا از امام زمان مظلومتر کسی هم است
حالا واسه ظهور آقا امام زمان همه با هم دعا کنید.
وقتی گفت مارایت الاجمیلا نفهمیدم ،پرسید نفهمیدی؟گفتم اگر نمی شناختمت می گفتم باور نکردم.فرمود کجایش را؟... |
سوال نمودم: از ابتدا که حرکت نمودید تا کربلا؟ پاسخ گفت:شوق دیدار سرزمینی را داشتم که انبیا و اولیای سلف همه زیارتش کرده بودند پرسیدم: همان ابتدا راه بر شما بستند چطور؟
پاسخ گفت:بارقه محبت را در چشمان حر دیدم و توبه نصوح اش و شهادت خونین اش را. پرسیدم: آن هنگام که لشکر لشکر خصم از کوفه می آمد و در شب تیره یاران میرفتند چه؟ پاسخ گفت:دیدم که دویار به از صد هزار بر حسین آمدند بلی حبیب و مسلم را میگویم. پرسیدم: عطش روز هفتم به بعد را چه میگویی؟
پاسخ گفت: فهمیدم که شب قدر نزدیک است و باید روزه داشت، آنهم روزه ای مدام.
پرسیدم:شام عاشورا را چگونه دیدی؟
پاسخ گفت: دیدم لیلة القدر اصحاب حسین(ع)را و احیایی که دیگر چشمی نخواهد دید؟ پرسیدم:روز عاشورا چگونه بود
پاسخ گفت:دیدم که چگونه اصحاب و بنی هاشم سعی داشتند گوی سبقت از هم بربایند. پرسیدم:شروع نبرد را چه میگویی؟
پاسخ گفت: معراج یاران را در صفوف نماز دیدم و چه نمازی وضو به عشق و سجده در خون پرسیدم :در کشته شدن مظلومانه اصحاب چه دیدی؟
پاسخ گفت: دیدم که چگونه مرگ را چگونه مسخر خویش کرده اند و با هر زخم نیرویی می گیرند و چه لبخند زیبایی بر لب داشتند هنگامی که در دامان حسین (ع)جان میدادند.
پرسیدم: میدان رفتن اکبر را چه میگویی؟ و پاره پاره شدن پیکرش را! پاسخ گفت:دیدم پدری را که بزرگ شدن فرزندش را به نظاره نشسته ودیدم چگونه به آرزویش رسید پرسیدم کدام آرزو؟
پاسخ گفت:پدر سالها میخواست که لعل پسر بوسد حیا مانع بود از آن صرف نظر می کرد. پرسیدم :و شهادت قاسم را؟
پاسخ گفت: قد کشیدن یادگار برادرم را در آغوش عمویش.
به زمین خیره شدم و پرسیدم:شهادت عباس را چه میگویی؟ پاسخ گفت:برادرم عمری آرزو داشت عباس به جای سیدی و مولای،برادر صدایش کند در علقمه به آرزویش رسید اما من نه... با بغض پرسیدم:پس شهادت اصغر چه؟
نگاهم کرد و پاسخ گفت: آخرین سرباز برادرم گل سر سبد شهدایش بود و سیراب ترین شد.
چشمانم اشک،پرسیدم و چون به نیزه غریبی تکیه کرد و هل من ناصر اش بلند شد... به دور دست خیره شد و پاسخ گفت:دیدم که پیکر شهدا به لرزش افتاد و شنیدم صدای خیل ملک را اشکم جاری شد،پرسیدم وداع چگونه بود؟
گویی چیزی یادش آمد چشمانش برق زد و گفت :بوسیدم آنجایی که پیغمبد نبوسید......... با گریه پرسیدم: در گودال چه دیدی
چشمانش را بست و پاسخ گفت:مناجات حسین دیدنی بود ،گونه های برادرم را چنین گاگون ندیده بودم.و صدای مادرم را هم بعد از سالها شنیدم
دیگر توان ایستادن نداشتم پرسیدم و چون سر شد به نیزه به غروب خورشید نگاه کرد و پاسخ داد:چه صوت زیبایی و آرام زمزمه کرد شیعتی مهما شربت ....
به وجد آمده بودم و اشک می ریختم ،پرسیدم:در راه و در کوفه چطور؟این زیباست از من روی برگرداند و پاسخ گفت :بعد از برادرم عباس خودم را علمدار قافله حسین(ع)دیدم و ...
پرسیدم شام چطور بود
در پاسخ تنها سکوت کرد.
|